شب آرزوها ...

ساخت وبلاگ
امشب شب آرزوهاست . 

همه ی آدما یه سال منتظر این شب می مونن تا بتونن آرزوشون رو از خدا بگیرن . 

ولی .... 

ولی آرزوی من امروز خودش با پای خودش رفت . حتی نذاشت که بتونم لااقل آرزوش کنم از خدا و لااقل با امید به داشتنش خودمو آروم کنم ... 

بی انصاف همه چیزمو ازم گرفت . 

لااقل اینقد معرفت نداشت که امید رو واسم بزاره تا بتونم باهاش دلمو زنده نگه دارم . 

مهسا، بودن رو بلد نبودی . حتی کسی رو که نفس به نفسش به یادت بود و شب و روزش رو با تو سر میکرد رو لایق دیدن عکست ندونستی .

ولی حتی رفتن رو هم بلد نبودی . میشد خیلی قشنگ تر رفت . جوری که دلی رو که واست جون میداد رو له نکنی و بزاری با امیدت زنده باشه . 

بی انصاف، آرزوت دیگه خط قرمز نبود . اونو میتونستی واسم بزاری و بری . 

ولی حتی همونم ازم گرفتی ... 

کاش میشد باهات حرف بزنم تا شاید بفهمی چی به روزگارم آوردی .........

خونه ی عشقه من و مهسا...
ما را در سایت خونه ی عشقه من و مهسا دنبال می کنید

برچسب : آرزوها, نویسنده : 3khooneye-eshghemoon3 بازدید : 180 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 13:54