خیلی وقته که با دل گرفته و خراب اینجا میومدم و یه جورایی سر زدن به خونه ی عشقمون واسم عذاب بود . چون تنهایی رفتن تو خونه ای که واسه ی عشق بازی با هم نفست ساختی، خیلی سخت و عذاب آوره .
ولی این بار از خوشحالی روی پای خودم بند نیستم، چون نیومدم اینجا که دلتنگی رو حس کنم .
این بار با صاحب خونه اومدم .
این بار خیلی فرق داره .
بعد از خیلی وقت بازم چراغ خونه ی عشقم روشن شده و ماهم برگشته و خونه ی دلمو گرم کرده .
این بار نیومدم که گله کنم از دلتنگی، اومدم تا بازم قربون صدقش برم تا قند تو دلم آب بشه .
اومدم خونه رو مرتب کنم تا بازم خانومه خونه بیاد پیشم .
اومدم بگم خانومم بهم گفته دیگه نمیخواد تنهام بزاره .
اومدم بگم خوشحالم چون خانومم گفته که اونم نمیتونه جدایی رو تحمل کنه .
اومدم بگم دیگه من و مهسام از هم جدا نمیشیم .
حتی یه نفس نمیزاریم دلامون تنگ باشه و غصه بخوره .
اومدم اینجا که بگم، بیخیال همه ی دنیا و قانوناش، میخوام که همه ی مهسامو داشته باشم ...
آخ که مهسا خیلی میخوامت ....
آخ که مهسا نبودنت واسم مرگه ...
آخ که مهسا چقد نیاز دارم بهت ...
آخ که چه شبا و روزایی بدون تو سر کردم و حتی نمیتونستم لب باز کنم ...
دردت به جونم، خیلی دوستت دارم .
خونه ی عشقه من و مهسا...برچسب : نویسنده : 3khooneye-eshghemoon3 بازدید : 228